تارنمای ادبی قلم طلایی1 - امیر نمازی

وب سایتی جامع و تمرین محور برای علاقمندان به داستان و نویسندگی

دورۀ اول جشنواره نویسی + یادبود

بنر جشنواره

 

 

دوره اول جـشنواره نویسـی مدرسۀ خـلاقِ ایـدۀ داسـتان

 جشنـواره داستـان کوتاه می خـواهم بمـانم

 

- موضوع اصلی: نه به سقط جنین

- تعداد حاضرین در دوره: 11 نفر

- تعداد داستان های ارسال شده: 7 داستان

- مدت دوره: 17 روز / آبان ماه 98

 

 

آمـار کـلی جـشنواره :

- تعداد کل آثار دریافت شده: 899 اثر

نخ داستانی بیست و دو

 

نخ های زیر را بخوانید و در حد چند خط، ادامۀ شان دهید....

 

1. سگ جُم نمی خورد و بِر و بِر نگاهم می کرد...

2. از آن روز به بعد دیگر آن آدمِ قبل نشد...

3. مثل قرص ماه شده بود...

4. یک سوزن و سنجاق، بین لب هایش بود و مرتب متر را بالا و پایین می کرد...

5. بین مستراح و آشپزخانه قرار داشت! جایی دنج و...

 


 تمرین هفته بیست و دو نخ داستانی - کانال ایده داستان (93)

تمرین و امکان ارسال پیام، تنها تا 3 روز فعال خواهد بود.


  • نظرات [ ۶ ]

عامی نویس 1 : عُنُق

 

عامی نویس 1 : عُنُق

عُنُق، صفت جالبی است. کم و بیش همه‌ مان در طول روز یا تمام طول هفته این شکل و قیافه ایم! حتماً شنیده ‌اید که می ‌گویند: « طرف عُنُق است...!! » یا « فلانی آنقدر عُنُق است که حال آدم را برهم می ‌زند! ».

به نظر شما این صفت پرکاربرد که عین نقل و نبات، هر روز و ساعت به اشکال مختلف استفاده اش می‌ کنیم، چه معنایی دارد؟ از تصویر درج شده هم می توانید به خوبی کمک بگیرید و به معنا پی ببرید؛ این کلمه به معنای اخمو، ترشرو، بدخلق، غُرغُرو است.

حالتی است که کم و بیش در سر و صورت همه‌ مان جا خوش کرده و تا اتفاقی می ‌افتد، تُرش می ‌کنیم و با چهره ای درهم و جمع شده، عُنُق می ‌شویم! محال ممکن است تابحال عُنُقی را تجربه نکرده باشید؛ همین خندۀ بی‌هوا، نشان از عُنُق شدن‌ هایتان دارد.

پیش فرست عامی نویس

 

پیرامون مان پر است از لغات، کنایات و معانی ریز و درشت؛ هر اتفاقی، معنایی روشن در دل خودش دارد و می تواند شمع و چراغ داستان مان را روشن و پر فروغ کند.

ایده و شورِ اجرایی این پست که میان کانال ایدۀ داستان و تارنمای قلم طلایی1 مشترک است، امروز به ذهنم رسید؛ قرار بود تغییراتی محسوس در کانال و مطالبش داشته باشیم. تغییر اول، نصیب و قسمت مدرسۀ خلاق ایدۀ داستان شد و این مطلب جدید و پر تأثیر، هم به کانال رسید و بسته به بازخورد و توجه شما عزیزان، ممکن است تغییرات مثبت و خلاقِ دیگری نیز داشته باشیم. نظراتتان باعث دلگرمی است، حتماً درمیان بگذارید.

در این مطلب آموزشی، قرار است از انبوه واژگان جادویی که به کار هر داستان و نوشته ای می آید، دست چینی داشته باشیم و در کنارِ هم بگوییم و بخوانیم و با تمرینی کوتاه، کار را خاتمه دهیم؛ این تمرین اهمیت دارد چرا که می تواند مفهومِ آن روز را در ذهن شما بیشتر و بهتر ثبت و ضبط کند؛ پس حتماً آستین بالا بزنید و فارغ از هرگونه برداشتی « که من بلدم...! »، « این مورد را قبلاً خوانده ام و از بَرَم!! » و بهانه های ریز و درشتی که به گوش و چشممان خورده است، تمرین را بنویسید و ارسال کنید. این کار، چند فایده خواهد داشت:

1. مفهوم برای شما مرور و به حافظۀ کوتاه و بلندمدت تان منتقل می شود.

2. صرفاً خواندن نبوده و عملاً تلاشی کرده اید و غول هرگونه بهانه را بر زمین زده اید!

و...

پس فارغ از اینکه این مفهوم را می دانید یا نه، چندین بار استفاده کرده اید یا اول بار است که می بینید، تمرین را با دقت و علاقه بنویسید و در ذیل هر پست، به اشتراک بگذارید. حمایت های شما عزیزان، می تواند باعث بقا و افزایش کیفیات مطالب شود. 

  • نظرات [ ۰ ]

کارگاه شناخت داستانی و تشریح ایدۀ آزاد 55

 

دیشب کارگاه ایده ی آزاد جامع 55 به انضمام تشریح فضای کلی معدن و موارد مرتبط به آن به پایان رسید. کارگاه سه ساعت به طول انجامید و در آن معدن را از ابتدا و دهانه ی ورودی تا انتها و نحوه ی کار معدن چی بررسی کردیم و سپس ایده هفته تشریح شد و کارگاه، با پرسش و پاسخ داستانی به پایان رسید. سعی کردم توضیحات هم به صورت صوتی باشد و هم مکتوب (PDF  راهنمای تصویری)، تا کارگاه جوی خسته کننده و دل آزار نداشته باشد.

عده دوستان قلیل بود اما ذوق و علاقه ی دوستان به یادگیری و فهم ایده و بحث، همه چیز را جبران می کرد. امیدوارم این شور و اشتیاق و پیگیری لحظه ای را همیشه داشته باشیم. در پایان، از پنج عزیزی که از ابتدا تا انتها با جدیت و علاقه حضور داشتند و گوش دادند و نوشتند، تشکر می کنم.

 

در پایان، می توانید نظراتتان را راجع به کارگاه و جوِ آن بیان کنید.

موفق و پیروز باشید.

 

یادبودِ کارگاه

  • نظرات [ ۲ ]

جملات قصار چگونه هستند؟ + ذکر چند نمونه

حتماً نامِ جملات قصار به گوش تان خورده و بسیاری از آن ها را در صفحات مجازی و روزنامه ها خوانده اید.

قصارها، گفته های کوتاه و پرمعنایی هستند که معمولاً در موضوعات اخلاقی، شکل و شیوۀ صحیح زندگی، مسائل مرتبط با موفقیت و پندهای پیش‌برندۀ زندگی انسان و... نوشته می شوند و در تمامی موارد، نقش یاری گونه و دست گیری دارند.

یکی از مهمترین خصوصیات آن ها، فشردگی و ایجازِ مفید است. نویسنده یا قصار نویس، در چندین کلمه و یا حتی در یک تا دو جمله، معانی مثبت و ارزشمند وسیعی را گنجانده و تحویل خواننده می دهد. همه می‌توانند قصار بنویسند اما باید قواعد مرتبط با آن را رعایت کنند؛ پند و اندرزدهی (با نصیحت اشتباه نگیرید)، کوتاهی و اختصار، کلمات تأمل‌برانگیز، راهگشایی و بازکردن قفل های نهفته زندگی، از قواعد و خصوصیات مهم آن هستند. نویسنده باید با هنرمندی تمام، تنها با استفاده از چند کلمه، دریای وسیعی از معانی را پیش روی خواننده بگذارد و تعابیر و تفاسیر زیادی را ایجاد کند؛ قطعاً هر نوشته ای که خارج از این چارچوب باشد را نمی توان به عنوان قصار تلقی کرد.

نخ داستانی بیست و یک

 

نخ های زیر را بخوانید و ادامه اش را در چند خط بنویسید...

 

1. مرد طبقه ی پایینی، دائم الخمری بود که چک جعل می کرد...

2. وقتی شیفت شب تمام شد...

3. حمله ی دیگری ترتیب داده بود...

4. شانه هایش را بالا انداخت و غضب کرده، گفت...

5. اهمیت نداشت که ترمز ندارم...

 


 تمرین هفته بیست و یکم نخ داستانی - کانال ایده داستان (۸8)


  • نظرات [ ۶ ]

داستان گربه زیر باران / اثر ارنست میلر همینگوی

گربه زیر باران  -  ارنست همینگوی

 

تنها دو آمریکایی در هتل بودند. هیچ‌کدام از آدم‌هایی را که توی پلکان، در سر راه خود به اتاق‌شان یا موقع برگشتن از آن، می‌دیدند نمی‌شناختند. اتاق‌شان در طبقۀ دوم رو به دریا بود. اتاق در عین حال رو به باغ ملی و بنای یادبود جنگ قرار داشت. توی باغ ملی نخل‌های بلند و نیمکت‌های سبز دیده می‌شد. هوا که خوب بود همیشه یک نقاش با سه‌پایه‌اش در آنجا حضور داشت. نقاش‌ها از نحوه‌ای که نخل‌ها قد کشیده بودند و از رنگ‌های براق هتل‌های رو به باغ ملی و دریا خوش‌شان می‌آمد ...

نخ داستانی بیستم

نخ های زیر را بخوانید و ادامه دهید...

۱. آخرین فشنگ را توی خشاب گذاشت و...
۲. پس از اینکه مدتی باهم تنها بودیم، نیم نگاهی کرد و گفت...
۳. خودش کوتاه قد و خرفت بود و...
 

 


 تمرین هفته بیستم نخ داستانی - کانال ایده داستان (۸۳)


 

  • نظرات [ ۷ ]

داستان کوتاه طلاق

داستان کوتاه طلاق

اثر: آیزاک باشویس سینگر       /      برگردان: مرضیه ستوده

 

بسیاری از دعواها و پرونده‌های طلاق در دادگاه پدرم حل و فصل می‌شد. دادگاه، همان اتاق نشیمن خانه‌ی ما بود که پدرم، نسخه‌هایی از تورات و کتاب‌های مذهبی‌اش را در صندوقی قدیمی نگه‌ می‌داشت. من، پسر خاخام و پیشوای محل، هیچ فرصتی را برای شنیدن دعوای متقاضیان طلاق از دست نمی‌دادم. چرا و چطور یک مرد و همسرش که اغلب پدر و مادر بچه‌هایی هم بودند، ناگهان تصمیم می‌گرفتند با هم غریبه شوند؟ به ندرت من جواب قانع کننده‌ای شنیدم.

تنها با نوشتن و تمرین مکرر است که رشد می کنید؛ پس تا می توانید بنویسید که نوشتن، رسالت شماست...
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan