نخ های زیر را بخوانید و ادامه دهید...
1. چاقویم را بیرون کشیدم. آن قدر تیز بود که نور خوشید را هم می بُرید...
2. خواستم نفس بکشم ولی نفسم بالا نیامد، سینه ام سنگین شده بود...
3. در کافه بی کلاس ها، همه چیز با هورت و خرچ خرچ خورده می شد. آن ها حتی…
4. لیوان را برداشتم و یک نفس نوشیدم. مزه فلز زنگ زده ی ده ساله می داد...
5. کارگاه خیاطی اش را جمع کرد و... (به کرونا گره بزنید.)
تمرین هفته نوزدهم نخ داستانی - کانال ایده داستان (۸۰)
خواستم نفس بکشم ولی نفسم بالا نیامد، سینهام سنگین شده بود. میگفتند دردی که به تازگی آمده نفس تنگی به دنبال خود آورده، کم کم داشتم داغ میشدم. هنوز یک کوچه با خانه فاصله داشتم که ترس تمام وجودم را فرا گرفت. ممکن بود هر کس که طرفم میآمد را مبتلا کنم. ماسک را از کیفم در آوردم و دهانم را با آن پوشاندم اما نفسم بالا نمیآمد و عنقریب بود که پخش زمین شوم. ماسک را برداشتم و از آدمها فاصله گرفتم و نفس بلندی کشیدم که درد از قفسه سینهام بیرون بریزد اما امانم را بریده بود. اگر به خانه میرفتم عزیزترین کسان زندگیم را ممکن بود مبتلا کنم راهم را کج کردم تا خود را به درمانگاه برسانم.
دکتری بی خیال زمانه، بدون دستکش و ماسک پشت میز به صندلی تکیه داده بود. و من دستکش به دست، دور از او ایستاده تمام حالاتم را با ترس و نفسی که در سینهام مانده بود و کم مانده بود که بند بیاید بیان کردم. دکتر دعوتم کرد که بنشینم. خیلی ارام و با طمانینه صندلیش را جلو کشید و معاینهام کرد. ترس از چشمانم بیرون زده بود و دستانم به وضوح میلرزید. اگر کسی را خبر میکرد من را میبردند به جایی که هیچکس از من خبردار نمیشد و تنها و بی کس در جایی مدفون میشدم، درست دو متر زیر زمین و شاید قبری که نشانی نداشت تا کسی بالای آن اشک بریزد. دکتر بدون توجه به دلهره و ترسی که به جانم افتاده بود گوشی تلفن را برداشت. باید فرار میکردم اما اگر جان کس دیگری را به خطر میانداختم،نه...نمیشد. خودم را محکم به صندلی تکیه دادم و به خود قول دادم که به دست سرنوشت سپرده شوم. دکتر با کسی آن طرف خط صحبت کرد و به سمت من چرخید.
_ سابقه درد معده داشتید؟
_ بله، ولی هیچوقت انقدر نفسم تنگ نمیشد.
_ خبر زیاد میبینید؟
_ بله، اما تبم دارم.
_ معمولیه، بخوابید روی تخت...
دکتر ضربه میزد به بالای قفسه سینهام و معدهام را فشار داد و نبضم را گرفت و گفت:
_ بلند شو...یه نفس بلند بکش...بلند...آفرین.
_ دکتر این مریضی رو گرفتم؟!
_ کدوم؟
_ کرونا...
_ گفتم خبر زیاد میبینی، دوتا نفس بلند بکش و بعد با خیال راحت برو خونتون، تند راه رفتی گرمت شده، از کجا تشخیص دادی که تب داری؟ مگه شما دکتری؟
_نه، ولی...
_ پاشو دختر جان برو خونه و یکی از همون داروهایی که برای معدهات میخوری رو بخور.
بلند شدم که ادامه داد:
اخبار رو هم دنبال نکن، فقط کارهای ضروری رو انجام بده و توی خونه بمون...همین.