تارنمای ادبی قلم طلایی1 - امیر نمازی

وب سایتی جامع و تمرین محور برای علاقمندان به داستان و نویسندگی

دست‌نوشتی راجع به نام پسرانهٔ « آرتمن »

 

نام: آرتمن

ریشه: پارسی - انگلیسی

جنس: پسر

 

یکی از نام‌های پارسی و خوش رنگ و لعابی که می‌توان روی فرزندان پسر گذاشت، آرتمن است‌.

 

آرتمن، دو معنا و مفهوم مختلف دارد:

پیش فرست عامی نویس

 

پیرامون مان پر است از لغات، کنایات و معانی ریز و درشت؛ هر اتفاقی، معنایی روشن در دل خودش دارد و می تواند شمع و چراغ داستان مان را روشن و پر فروغ کند.

ایده و شورِ اجرایی این پست که میان کانال ایدۀ داستان و تارنمای قلم طلایی1 مشترک است، امروز به ذهنم رسید؛ قرار بود تغییراتی محسوس در کانال و مطالبش داشته باشیم. تغییر اول، نصیب و قسمت مدرسۀ خلاق ایدۀ داستان شد و این مطلب جدید و پر تأثیر، هم به کانال رسید و بسته به بازخورد و توجه شما عزیزان، ممکن است تغییرات مثبت و خلاقِ دیگری نیز داشته باشیم. نظراتتان باعث دلگرمی است، حتماً درمیان بگذارید.

در این مطلب آموزشی، قرار است از انبوه واژگان جادویی که به کار هر داستان و نوشته ای می آید، دست چینی داشته باشیم و در کنارِ هم بگوییم و بخوانیم و با تمرینی کوتاه، کار را خاتمه دهیم؛ این تمرین اهمیت دارد چرا که می تواند مفهومِ آن روز را در ذهن شما بیشتر و بهتر ثبت و ضبط کند؛ پس حتماً آستین بالا بزنید و فارغ از هرگونه برداشتی « که من بلدم...! »، « این مورد را قبلاً خوانده ام و از بَرَم!! » و بهانه های ریز و درشتی که به گوش و چشممان خورده است، تمرین را بنویسید و ارسال کنید. این کار، چند فایده خواهد داشت:

1. مفهوم برای شما مرور و به حافظۀ کوتاه و بلندمدت تان منتقل می شود.

2. صرفاً خواندن نبوده و عملاً تلاشی کرده اید و غول هرگونه بهانه را بر زمین زده اید!

و...

پس فارغ از اینکه این مفهوم را می دانید یا نه، چندین بار استفاده کرده اید یا اول بار است که می بینید، تمرین را با دقت و علاقه بنویسید و در ذیل هر پست، به اشتراک بگذارید. حمایت های شما عزیزان، می تواند باعث بقا و افزایش کیفیات مطالب شود. 

  • نظرات [ ۰ ]

داستان کوتاه طلاق

داستان کوتاه طلاق

اثر: آیزاک باشویس سینگر       /      برگردان: مرضیه ستوده

 

بسیاری از دعواها و پرونده‌های طلاق در دادگاه پدرم حل و فصل می‌شد. دادگاه، همان اتاق نشیمن خانه‌ی ما بود که پدرم، نسخه‌هایی از تورات و کتاب‌های مذهبی‌اش را در صندوقی قدیمی نگه‌ می‌داشت. من، پسر خاخام و پیشوای محل، هیچ فرصتی را برای شنیدن دعوای متقاضیان طلاق از دست نمی‌دادم. چرا و چطور یک مرد و همسرش که اغلب پدر و مادر بچه‌هایی هم بودند، ناگهان تصمیم می‌گرفتند با هم غریبه شوند؟ به ندرت من جواب قانع کننده‌ای شنیدم.

نخ داستانی ششم

 

 

 

در مورد هر یک از جملات زیر، 1 تا 3 صفحه بنویسید...

1. دیگر تحمل ندارم...

2. گوشه کافه نشسته بود. مرتب چشمک میزد و نگاهش را می دزدید...

3. با دستمالی سفید، سیاهی زیر چشمش را پاک کرد... (جدید)

4. دیگر آن چهره بشاش و نورانی را ندیدم... (جدید)

5. پرده خجالت را روی سرش کشید و رو برگرداند... (جدید)

 

 


تمرین هفته ششم نخ داستانی - کانال ایده داستان - امیر نمازی (23)


  • نظرات [ ۱ ]
تنها با نوشتن و تمرین مکرر است که رشد می کنید؛ پس تا می توانید بنویسید که نوشتن، رسالت شماست...
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan