تارنمای ادبی قلم طلایی1 - امیر نمازی

وب سایتی جامع و تمرین محور برای علاقمندان به داستان و نویسندگی

نخ داستانی بیست و یک

 

نخ های زیر را بخوانید و ادامه اش را در چند خط بنویسید...

 

1. مرد طبقه ی پایینی، دائم الخمری بود که چک جعل می کرد...

2. وقتی شیفت شب تمام شد...

3. حمله ی دیگری ترتیب داده بود...

4. شانه هایش را بالا انداخت و غضب کرده، گفت...

5. اهمیت نداشت که ترمز ندارم...

 


 تمرین هفته بیست و یکم نخ داستانی - کانال ایده داستان (۸8)


  • نظرات [ ۶ ]
راضیه سلیمی
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۵:۳۱

وقتی شیفت شب تمام شد،خسته و کلافه بود. تعداد بیمارانی که آن شب به بخش آورده بودند نسبت به روزهای قبل بیشتر شده بود. انگار این ویروس دست بردار نبود. مردم هم خیال می کردند اوضاع دارد بهتر می شود. لباس ایزوله را را در اورد بوی عرقش حالش را بهم می زد.اما چیزی که آزارش می داد نگرانی بچه هایش بود. او دو ماه بود که فرزندانش را بغل نکرده و نبوسیده بود.

محبوبه جباری نیک
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۵:۳۹

مه و رطوبت هوش از سرم برده بود،اهمیت نداشت که ترمز ندارم ،دلم هیجان و رهایی می خواست .

شیشه را پایین کشیدم و با تمام قدرت پدال گاز را فشردم رها شده گی چه حس خوبی داشت ،میان ترس و هیجان دست و پا می زدم..

تمام تنم درد گرفت و کمرم قرچ قرچ صدا می کرد ،از لبه ی تخت پایین افتاده بودم ،چه خواب وحشتناکی بود ...

 

#م_جباری_نیک

محبوبه جباری نیک
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۵:۴۷

صدای هق هق ریز و آرام وخترک رشته افکارم را پاره کرد ،لب تراس رفتم ،در تراس نشسته بود و آرام آرام اشک می ریخت ،باز هم پدرش کتکش زده بود.

مرد طبقه پایینی دائم الخمری بود که چک جعل می کرد ،وضع مالیش بدک نبود اما لباسهای دخترک همیشه پاره و ناجور بود.

دخترک را صدا کردم ،بالا را نگاه کرد ،موشک کاغدی را که رویش را با قلب های صورتی رنگ کرده بودم برایش انداختم ،لبخندی به رنگ شکوفه های آلبالو روی لبانش نشست ..

چند دقیقه بعد بالا و دم در بود ،چند قایق کاغذی و چند حیوان کاغذی اوریگامی در دستانش بود ،و روی صورتش جای دستهای بزرگ و پهن مرد جا مانده بود.

با دقت قایق و حیوانات را نگاه کردم ،چک های جعلی پدرش اکنون در تشتی روی آب وا رفته بود ..

 

#م_جباری_نیک

راضیه سلیمی
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۵:۵۰

مرد طبقه ی پایین دائم الخمری بود که چک جعل می کرد. هفت روز هفته آدم های مختلف توی ساختمان ولو بودند. شوهرم می گفت تنها از خانه بیرون نرو، امنیت نداریم. می خواست پول هایمان را جمع کنیم و به هر قیمتی شده از ان ساختمان برویم. صبح تا غروب توی اداره جان می کند و بعد آن تازه می رفت مسافرکشی تا بتوانیم زودتر از ان‌جا فرار کنیم. یک شب که داشتیم شام می خوردیم ناگهان صدای داد و فریاد آمد. زنی جیغ می کشید و کمک می خواست. صدا از پایین می آمد،اما مرد طبقه پایین که زن نداشت شنیده بودیم زنش ولش کرده بود و رفته بود. کمی صبر کردیم شاید صداها بخوابد.چهره ی شوهرم هی رنگ به رنگ می شد. توی دل من هم آشوب بود. بالاخره شوهرم از جا بلند شد. مثل گربه پریدم و دستش را گرفتم و گفتم نرو. گفت:ببینم چه خبره .خدا رو خوش نمیاد. دستش را رها کردم و رفت. سر و صدا ادامه داشت و من مثل اسپند روی آتش آرام و قرار نداشتم چند دقیقه بعد صداها آرام شد. همسرم در را باز کرد و داخل شدسرش کمی خراش برداشته بود. گفت: زنش بود اومده بود نفقه ی بچه رو می خواست. گفتم:چی شد کنار اومدن؟گفت: زد مرده رو ناکار کرد و در رفت. گفتم: جز تو و اون دوتا کسی اون جا بود؟گفت: نه. بدنم یخ کرد و افتادم کف زمین.

شهین عادلی
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۶:۰۴

شانه­هایش را بالا انداخت و غضب کرده، گفت...

-­  به جهنم، هر کاری دلت میخواد بکن، من میگم شبِ، تو میگی روز، حالا برو پیِ کارت...

 آب دهانم را قورت دادم، با تعجب و چشمان ورقلمبیده، نگاهش کردم و گفتم:

­-­ اع... خودت گفتی در هر شرایطی... مشورت کن، ولی اولویت اول تصمیمِ خودته...!!

حاجیان
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۹:۳۴

وقتی شیفت شب تمام شد، تمام غصه عالم سرش ریخت، جایی را نداشت که برای استراحت به آنجا برود، سرگردان خیابان‌ها می‌شد. چند وقتی بود که هم روز کار می‌کرد و هم، شب می‌ماند و وقتی مرخصش می‌کردند تا برای استراحت به خانه برود، سقفی نبود که به آن پناه ببرد. از اول هم این کار را به خاطر همین قبول کرد.

دو شبانه روز باید در اداره می‌ماند و یک روز، استراحت داشت و باز شب کار شروع می‌شد. نمی‌خواست کسی از رازش مطلع شود. تهمتش زده بودند، همان روز که از روستا بیرونش کردند تا او را از عشقی که از کودکی برایش نقشه‌ها کشیده بود، دور کنند. از خانه و کاشانه‌اش دور شده بود و از دیارش...سرگردان،دور خیابان‌ها می‌چرخید تا سیاهی شب  فرابرسد و باز او را در خود فرو ببرد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تنها با نوشتن و تمرین مکرر است که رشد می کنید؛ پس تا می توانید بنویسید که نوشتن، رسالت شماست...
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan